پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

اندر احوالات ما

سلام به همه دوستای خوبم و نی نی کوچولو های نازشون تواین مدت که نبودیم اتفاقات زیادی برامون افتاد هم خوب وهم بد (دعا می کنم برای همه اتفاقهای خوب بیفته)قبل از اینکه بخوایم راهی مشهد بشیم یه روز که برای خرید رفته بودیم موقع برگشت تصادف کردیم ،چشموتون روز بد نبینه،خدا رو شکر پرنیای عزیزم طوریش نشد فقط تو این تصادف من اذیت شدم وماشین مون.اما باز هزار مرتبه خدا رو شکر که هیچ آسیب جدی به ما نرسید ولی شوک بدی بهمون وارد شد ،پرنیا که خواب بود وبا اون ضربه شدید بیدار شد واصلا آروم نمی شد ومنم از ترس گریه می کردم و گردن و دست و پاهام که حسابی درد می کرد،خلاصه اون روزا گذشت ،وجای همه شما دوستای نازنین خالی رفتیم مشهد،وتو این مدت هم ماشین مون رو...
28 تير 1390

مسافرت

سلام به همه دوستای خوبم به همه کوچولو خوشکلا راستش یه چند مدتی نبودیم ،جاتون خالی با پرنیا جون رفته بودیم مسافرت(هیچ سالی مثل امسال من مسافرت نرفته بودم البته پا قدم خوشکل ماما ن بوده)جاتون خیلی خالی یه دوهفته ای اونجا بودیم به همرا مادرجون وپدر جون پرنیا وصد البته جوجه های خاله بزرگه و خاله وسطی از دخمل کوچولوش که هر چی بگم کم گفتم(نو رسیده) راحیل جون ،ریز میزه با چشمهای طوسی خوشکل وعین بلور از بس که سفیده این بچه، و ازرها خوشکل خودم که ماشالله واسه خودش خانومی شده وزبون داره که نگو، من به معنای واقعی ،تا هم دعواش می کنی میگه منو دوس نداری از بس که این بچه حرف میزنه وسوال میپرسه اما از هر چی بگذریم از پرنیا خانم نمیشه گذشت که حسابی ...
14 تير 1390
1